Tuesday, September 05, 2006

بر پیکر قلۀ تردید


زندگی جاده ایست لایتناهی
می رود مرد
سخت و دشوار
چون سرشکی سخت بنیاد
به تنهائی

بر آن قلّه
که نقش روزگاران کهنه
می زند فریاد
به آسمان میرود این ناخرسند بیداد
از دل فرهاد

در دل شبهای تنهای تاریکی و غمگین
که نقشی نقش بسته است
بر پیکر قلّه تردید
آنچنان سنگین

می رود مرد
سخت و دشوار
چون سرشک سخت بنیاد
که رنگی نقش بندد
بر دل بیدار

میزنم فریاد:
از آن نقش دیرینه پا بر جا
که باد و باران خواستَندَش کَنَند از جا
چه چیزی مانده بر یاد؟

کجایند خسرو و شیرین؟
چه شد فرجام آن عاشق دیرین؟

نه افزودش عمر ، آن سیم
نه خاکی ماند از آن اقلیم


افسانه شد عشق ، مُرد فرهاد
ازآن افسانه حکایتها بجاماند
نَمانَد هرگز ، بدنیا
اندیشه های سُست بُنیاد

منه سر در کوی پادشاهان
بکن عمرت فدای رادمردان

زافسانه بگیر پند بی نیازی
که شامگاهان ، پادشاهی
صبحگاهان داری بخت سیاهی
فرهادمقامی - شهریور 1385 - تهران

5 Comments:

Anonymous Anonymous said...

کسی مرا به صدای جاده دعوت نکرد
در انتظار زندکی
سوغاتی من برای تو
منتظرم

September 14, 2006 3:18 AM  
Anonymous Anonymous said...

باغ بهشت و سایه طوبی و قصر و حور
با خاک کوی دوست برابر نمی کنم
حافظ

October 05, 2006 4:02 PM  
Anonymous Anonymous said...

اقای فرهاد مقامی
این شاعر اگه ماست نخوره یه چیزی میشه . لامتناهی غلطه ولایتناهی درسته بهتره بیشتر دقت کنی وماست نخوری ممنون از ساخت وب لاگت یک وب گرد

October 06, 2006 10:39 PM  
Blogger Farhad Maghami Asl said...

مرسی از راهنمائی

October 06, 2006 11:24 PM  
Blogger ParsaSoft said...

ایول خیلی خوبه

June 10, 2011 12:03 PM  

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home