میلاد مولانا
هشت صد سال گذشت
از میلاد تو
در دل شب
روشنی یافت
همه دلهایِ کَسان
از نام تو
وز یاد تو
شب می رفت
تنها و سرگردان
در میانِ ، صدها قاصدکِ ،
ساکت و مهجور
زمزمه یِ شعر تو بود
مرهمی ،
بر زخمِ این دلِ ناجور
بعد تو
برفتند ، همه زندگان
از تو هم ،
نمانده جز ، مشتی
خاک و استخوان
دلهای همه ، پایندگان
زنده شد
با نغمه یِ شیرین تو
جام پرکردی و
آتش زدی اندر غَمان
جوش گردید
چَشمُ و جانِ كافران
از فروغِ شمس تبریزی
تابیده شد ، ابیاتِ خداوندی
آسمان رشک بر تو بَرَد
چه شور در سماوات افکندی
وز عشق تو
زمین و سماء
پنجه می ساید بردل و
دَم نمی آرد از حیا
چه دردها و چه سوزها
زان نغمه های جان فزا
میشود سنگین ، دل
این دیده و دل ، هر دو خجل
از بودن و ، وز رفتنم
چه می شود حاصل
تو بودی و
تو هستی و
تو خواهی بود
می کنند زمین وسماء
بر تو سجود
ایدل
غصه مخور
گر تو ندیدی نشان دوست
کعبه دلها هم اوست ، اوست
فرهاد مقامی - مهر 1386 - تهران
0 Comments:
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home