Tuesday, November 27, 2007

فریاد بر سایه


بر سایه فریاد مَزَن
کاو نشسته بر پست ترین
چمبره گاه
غرقِ در واهی
می کند گهگاه
از برایِ ریا
بدور خود نگاهی

تکیه مزن بر تختِ سیاه
مستمر است در آئینه یِ ما
بختِ سیاه

سپردیم به غیر و
عنان دادیم زکف آخر
مِنَّتِ نا اهل کشیدیم *
از سوارانِ مرکبِ زرین ،
پالانِ خر!
دیگر فریاد هم بجائی نخواهد رسید
نی طلبیم فریادرسی دِگر

 


آبان ماه 1386

* -  عنان مال خود به دست غیر مسپار     که مال خود طلبیدن کم از گدایی نیست

میلاد مولانا


هشت صد سال گذشت
از میلاد تو
در دل شب
روشنی یافت
همه دلهایِ کَسان
از نام تو
وز یاد تو

شب می رفت
تنها و سرگردان
در میانِ ، صدها قاصدکِ ،
ساکت و مهجور
زمزمه یِ شعر تو بود
مرهمی ،
بر زخمِ این دلِ ناجور

بعد تو
برفتند ، همه زندگان
از تو هم ،
نمانده جز ، مشتی
خاک و استخوان

دلهای همه ، پایندگان
زنده شد
با نغمه یِ شیرین تو
جام پرکردی و
آتش زدی اندر غَمان
جوش گردید
چَشمُ و جانِ كافران

از فروغِ شمس تبریزی
تابیده شد ، ابیاتِ خداوندی
آسمان رشک بر تو بَرَد
چه شور در سماوات افکندی

وز عشق تو
زمین و سماء
پنجه می ساید بردل و
دَم نمی آرد از حیا
چه دردها و چه سوزها
زان نغمه های جان فزا

میشود سنگین ، دل
این دیده و دل ، هر دو خجل
از بودن و ، وز رفتنم
چه می شود حاصل

تو بودی و
تو هستی و
تو خواهی بود
می کنند زمین وسماء
بر تو سجود

ایدل
غصه مخور
گر تو ندیدی نشان دوست
کعبه دلها هم اوست ، اوست
فرهاد مقامی - مهر 1386 - تهران